۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

فلسفه و اینا

اولش پوزش از قول پروسه ی تبدیل یک اندیشه به یک نوشته که مجبوره بسیاری از علل ، دلایل، مسیرها و اندیشه های تاثیر گذار موازی دیگه رو کنار بزاره تا بتونه عرضه شه و گریزی نیست از تلفات این پروسه
چند سال پیش ما(من ،مهرداد)یه گزاره ی ساده از نیچه گرفتیم به عنوان حقیقت به قیمت هر چیز .. ساده شروع شد اما کم کم نشون داد که ممکنه به چه نتایجی برسه نتیجش گرفتن هر معیاری ه از شما برای آزمون حقیقت..یعنی نه دیگه آرامش حاصل از یه فلسفه قابل قبوله نه تطابقش با اون چی که فطری حس میکنید نه هیپچ چیز دیگه.. ساده بخام بگم یه مفهومی مثل ممکنیت ..یعنی شما الان از من بپرسی اسلام در بنیادگرایی ترین شکلش میگم ممکنه.. بگی اپیکوری میگم ممکنه .. بگی بودا میگم ممکنه بگی عرفان سرخپوستی میگم ممکنه
زیاد تو این قضیه و گه گیجش دست و پا زدیم و هنوز.. فقط چیزی که تازه اضافه شده چیزیه تحت عنوان تست تناقض درونی
یعنی الان همه چی ممکنه قبول اما قبول نیست که درون گزاره های یه مکتب با خودش تناقض داشته باشه.. این تنها معیاریه که به پشتوانه قبول کردن منطق کلاسیک میشه ازش برای رد کردن بعضی از گزاره ها استفاده کرد
مثلا یه تعبیرکیرکگور داره از ایمان که تشبیه میکنه که شما تو یه شب تاریک لب یه دره ایستادید و به شما میگن که یه متری شما یه طناب آویزونه وایمان یعنی همون پرشه.. اینم ممکنه
حالا همین تعبیر رو بیارید تو اسلام و قرائت های مشابهی که از این نوع ایمان داریم
اون موقع که اسلام عرضه شد آیا اگه کسی برای نپذیرفتن دعوت به اسلام این نوع ایمان رو به خدایان خودش دلیل قرار میداد پذیرفته بود؟
همش همین.. یعنی اگه یه مکتبی با یه اصولی خودشو عرضه کرد حداقل حق نداره جای دیگه اونا رو نقض کنه

پ.ن: همه این بحثا قبل از این بود که با ساختارگرا ها و فراکنفورت و بحث سابجکتیویسم آشنا شم
قائدتا با دخیل کردن ساختارها و زیر سوال بردن اصالت ابژه قضایا دوباره خیلی فرق میکنه.. بحث های ساخت شناخت فوکو و زبان و ویتگنشتاین و اینا هم که دیگه هیچی فعلا

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

من پس فردا انشاالله به فرنگستان میخواهم بروم، مثل شما نوکری را باید از چوب بتراشم در غیاب خود در مملکت بگذارم

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

خربزه نوبر

روزی شیخ در میانه بازار میرفت در طلب خربزه نوبر، که جماعت بر وی رسیدند، هراسان و شتابان با سلاح هایی گرم و سرد در دست
شیخ را پرسیدند : یا شیخ چه کنیم تا حاکم جابر را از تخت به زیر کشیم؟
شیخ پس از آنکه سراغ خربزه نوبر را از آنان گرفت لختی بیندیشید و گفت: ای جماعت، تلاش کنید تا بخوانند روزنامه را در همه گوشه کنار مملکت، همه باید بخوانند بسیار تا بتوان چاره ای نیک اندیشید
پس جماعت بر سر شیخ بریختند و تا میخورد بزدند و عربده کشان برفتند